✣✣✣اگه بی جنبه ای نیا تو✣✣✣
هیس هیچی نگو!!!!!!!

دختر جنوبی

 

میدونیـــــــــــــ چرا دلمــــــــــــ می خواد تمامــــــــــــ عروسکامو با قیچیــــــــ تیکه تیکه کنمــــــــــــ ؟

چون مثلـــــــــــ تو آدمو گولـــــــــ میــــــــــــ زننـــــ 

از بســـــــــــــ قشنگنــــــــــــــــ ولیـــــــــ داخلشونــــــــــ ی قلبــــــــــــ کوچیکمـــــــــــــ نیستـــــــ!!!

پ. ن : آدمایی که احساســــــــــ کسیـــــــــــــ رو درکــ نمیکننـــــــــ همون بهتر که تنها بموننـــــ

 

دوستـان عزیــز نظــر یادتـــون نــره

نوشته شده در سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, ساعت 15:2 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

خدا مشتي خاک برگرفت.

مي خواست ليلي را بسازد،

از خود در او دميد.

و ليلي پيش از آنکه با خبر شود، عاشق شد...

سالياني ست که ليلي عشق مي ورزد.

ليلي بايد عاشق باشد.

زيرا خدا در او دميده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق مي شود.

ليلي نام تمام دختران است؛ نام ديگر انسان.

خدا گفت: به دنيايتان مي آورم تا عاشق شويد.

آزمونتان تنها همين است: عشق. و هر که عاشق تر آمد،

نزديکتر است... پس نزديکتر آييد، نزديکتر...

عشق، کمند من است.

کمندي که شما را پيش من مي آورد.

کمندم را بگيريد.

و ليلي کمند خدا را گرفت.

خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من...

با من گفتگو کنيد.

و ليلي تمام کلمه هايش را به خدا داد.

ليلي هم صحبت خدا شد.

خدا گفت:

 

عشق، همان نام من است که مشتي خاک را بدل به نور مي کند.


 و ليلي مشتي نور شد در دستان خدا....

 


من لیلی ام . . . لیلی تو . . . مجنونم می شوی؟؟ . . .

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 21:3 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||2 comment

                     

سلامتی اونی که
یهو میاد توی زندگیت
یهو میره
ولی بعد از اون دیگه هیچی مثل قبل نیست
نه خنده ها نه شادیها نه فصل ها نه منظره ها
نه هیچ چیز دیگه...

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:55 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:52 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

   اشکای یخیمو پاک کن

درای قلبتو باز کن

صدای قلبمو بشنو

من چه کردم با دل تو ؟

کاشکی تو لحظه ی آخر

عشقو تو نگام میخوندی

قلبتو صدامو نشنید

رفت و با غریبه جوشید

اگه یه روز بگم از این حکایت

که به تو کردم عادت

دلم پیش دلت تو زندون رفاقت

اگه یک شب برسم به حقایق

میشم خدای عاشق

میگم رازمو به ستاره ی دریای مغرب

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:48 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

عاشقی از آن کارهاییست که به من نمیآد!
از آن نقش‌ هاییست که نمی‌تونم بروم در قالبش
نمی‌تونم خوب درش بیارم…
نمی‌توانم تحملش کنم.
تازه فهمیدم برای زنده ماندن
لازم نیست نگا‌تنفستدلت… به کسی بند باشد.
تازه فهمیدم تقدیر بعضی دست‌ها خالیست،
تقدیر بعضی اسمها تنهایی
تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم
این‌که بهانه نباشم برای کسی
این که بهانه نباشد برایم کسی
این‌که می‌شود تنهایی قدم زد
تنهایی آواز خواند تنهایی رقصید

اینکه “من” هم برای خودش کسیست حتی بدون “تو”…

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:47 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment
 

 در خاطراتـــ ــم


دستــــ ــکاری می کنم


هر به ايـــــامی


هرجــــــــا دلــــــــ ــم تنگ شد


...تـــــو رامی سازم

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:59 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 

دوستى نه در ازدحام روز گم میشود،
نه در خلوت شب،
"خفته" يا "بيدار"ياد ميدارمت،
دوست ميدارمت،
نه بخاطر آنكه دوستم بدارى،
به خاطر آنكه لايق دوست داشتنى.
            
نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:58 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 حالا ديگر 
نه از حادثه خبري هست 
و نه از اعجاز آن چشم هاي آشنا 






از دلتنگي ها هم که بگذريم 
تنهايي 
تنها اتفاق اين روزهاي من است . . .

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:57 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment
اگر♥ تــــــــو♥ را امتحـــــان میگرفتند،

بـــی شَکــــــ مَـــــن

رتبــــ♥ـــــه اوَل میشدم

بَـســـ کـــــ♥ــــه تِکـــرار کَردم

نامَـتــــ♥ ـــــ را در مـــــرور خاطِـــــــراتـــــــ
 
 
نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:56 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

آنقـــــدر حــــرف در دلــــم مانده

کــــه در دهانــــم گـــره می خورد


و لب هایــــم را به هـــم می دوزد....


و تو خیــــال می کنــــی مــــرا بـــا توحـــرفی نیســــت !!

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:54 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment
 

 قلب من آرام می تپد

ولیکن

گاهی تپش عجیبی می گیرد

همان وقتهایی که هوا بارانیست

همان لحظه هایی که تمام دنیا بوی تو را میدهد

اتاقم پر است از گلهای خشکیده ای

که هر روز برایت از باغچه ی دلم چیدم

اما هرگز نشد

آنهارا به دستت برسانم

دلم...

هرگاه بهانه ی تورا می گیرد

تنها به او یک هیییییییییس هدیه می دهم

نمی دانم

شاید روزی بیایی

و عشق بزرگت را به من و دل مشتاقم هدیه دهی

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:51 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط
اگر میفهمیدی
شعر هایم به همین راحتی که میخوانی
نوشته نشده اند…

 

نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:14 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

نقـش یـــک درخــت خشک را

در زنـدگی بازی میکـنم !

نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم


یا هیزم شکن پـیــر…

نوشته شده در شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ساعت 14:30 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

گفــت : با مــــــادر یه جمـــله بســـاز

گفتــم: من با مــادر جمله نمیســازم ،

دنیــــــــامو می سازم ...

نوشته شده در سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, ساعت 15:39 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

گـاهی گیر کرده ای میان زمین و آسمان ...
نمی دانی از دست داده ای ...
یـا از دست رفتـه ای

نوشته شده در سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, ساعت 15:38 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 

دلتنگــی را...

چگونه تلفظ کنم تا درک کنی

چهار ستون بدنـم
...
زیر سنگینی اش

تا خورده است؟؟؟؟

 

نوشته شده در سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, ساعت 15:34 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

روزیــ میگفــتیــ نفسهایتــ در نفســ کشیدنــ منــ خلاصهــ میشود...

حالــ بیا ببینــ چگونهــ این نفســ ها دیگــر مالــِ تو نیستــ ٬

مال دود سیگار استــ ..

دیگر به تو تعلقیــ ندارد ؛

نوشته شده در سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, ساعت 15:33 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

از تـــشــییـــع جـــنـــازه مـــی آیـــم



دلـــــــم را



بـــا تــمـــام آرزوهـــایـــش



زنـــده بــــه گــــور کــــردم

 

رويا! بدون شرح !!! ... بسيار جذاب

نوشته شده در یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, ساعت 11:7 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

هیچ چیز بدتر از این نبود كه...

بعد از تو با كسانی بنشینم و ...

بیخودی بگویم" عیبی ندارد، تجربه شد"...!! 

خیلی سخته تظاهر...

 

vv02nofn68sxsqm14s3m.jpg
نوشته شده در جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, ساعت 11:58 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

                                         

 

    فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز                                                                  

      فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز  

                    

(پـــــســــت ثـــابــــت)*** (حـــتــــما بـــــــخـــون)

سلام علیکم و رحمت ا... !!!!!    بابا بــــــیــخـــیــال !
 بهراد هستم»خیلی عاشق شدم اما به دلایلی دیگه حالم از عشق بهم میخوره
عاشق نیستم اما دلم میخواد یه وبلاگ عــــاشــــقــــونــه داشته باشم

اینجا کسی حرف از عشق و... نزنه وگرنه من میدونم با اون چیکار کنم!!

دختر خانوما لطفا شماره نذارید...خود شیرینی نکنید...اینجا نمیشه عاشق کسی شد.
اینجا همه نامرد و لاشی اند... مخصوصا کسانی که اسم خودشونو گذاشتن عاشق...
آدمای بی جنبه و خسته و بی حوصله توی وبلاگم راه نمیدم..خودم زیاد حوصله ندارم

اینجا که میای باید شاد و سرحال باشی...اگه نیستی برو گمشو بیرون... هررررری
از آدمایی که توی کارم فوضولی میکنن اصلا خوشم نمیاد،وبلاگ خودمه و هر کاری بخوام میکنم

                                             

در ضمن عاشق آدمای باحال و بانمک هستم...از آدمای آویزون متنفرم...
خیلی جنبه دارم...اما حواست باشه حرف اضافی نزنی وگرنه... (-18)
حرفام تموم شد.. نظر گذاشتی که چه بهتر.. اگرم نذاشتی به جهنم.. واسم مهم نیست
موفق باشی دوست خوبم
در ضمن میتونین منو داداش بهراد صدا کنین...
بوس بووس بوووس   بابای
                                    

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1387برچسب:, ساعت 19:18 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||71 comment

صفحه قبل 1 ... 12 13 14 15 16 ... 18 صفحه بعد