✣✣✣اگه بی جنبه ای نیا تو✣✣✣
هیس هیچی نگو!!!!!!!

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:52 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

   اشکای یخیمو پاک کن

درای قلبتو باز کن

صدای قلبمو بشنو

من چه کردم با دل تو ؟

کاشکی تو لحظه ی آخر

عشقو تو نگام میخوندی

قلبتو صدامو نشنید

رفت و با غریبه جوشید

اگه یه روز بگم از این حکایت

که به تو کردم عادت

دلم پیش دلت تو زندون رفاقت

اگه یک شب برسم به حقایق

میشم خدای عاشق

میگم رازمو به ستاره ی دریای مغرب

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:48 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

عاشقی از آن کارهاییست که به من نمیآد!
از آن نقش‌ هاییست که نمی‌تونم بروم در قالبش
نمی‌تونم خوب درش بیارم…
نمی‌توانم تحملش کنم.
تازه فهمیدم برای زنده ماندن
لازم نیست نگا‌تنفستدلت… به کسی بند باشد.
تازه فهمیدم تقدیر بعضی دست‌ها خالیست،
تقدیر بعضی اسمها تنهایی
تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم
این‌که بهانه نباشم برای کسی
این که بهانه نباشد برایم کسی
این‌که می‌شود تنهایی قدم زد
تنهایی آواز خواند تنهایی رقصید

اینکه “من” هم برای خودش کسیست حتی بدون “تو”…

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 20:47 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment
 

 در خاطراتـــ ــم


دستــــ ــکاری می کنم


هر به ايـــــامی


هرجــــــــا دلــــــــ ــم تنگ شد


...تـــــو رامی سازم

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:59 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 

دوستى نه در ازدحام روز گم میشود،
نه در خلوت شب،
"خفته" يا "بيدار"ياد ميدارمت،
دوست ميدارمت،
نه بخاطر آنكه دوستم بدارى،
به خاطر آنكه لايق دوست داشتنى.
            
نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:58 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 حالا ديگر 
نه از حادثه خبري هست 
و نه از اعجاز آن چشم هاي آشنا 






از دلتنگي ها هم که بگذريم 
تنهايي 
تنها اتفاق اين روزهاي من است . . .

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:57 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment
اگر♥ تــــــــو♥ را امتحـــــان میگرفتند،

بـــی شَکــــــ مَـــــن

رتبــــ♥ـــــه اوَل میشدم

بَـســـ کـــــ♥ــــه تِکـــرار کَردم

نامَـتــــ♥ ـــــ را در مـــــرور خاطِـــــــراتـــــــ
 
 
نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:56 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

آنقـــــدر حــــرف در دلــــم مانده

کــــه در دهانــــم گـــره می خورد


و لب هایــــم را به هـــم می دوزد....


و تو خیــــال می کنــــی مــــرا بـــا توحـــرفی نیســــت !!

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:54 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment
 

 قلب من آرام می تپد

ولیکن

گاهی تپش عجیبی می گیرد

همان وقتهایی که هوا بارانیست

همان لحظه هایی که تمام دنیا بوی تو را میدهد

اتاقم پر است از گلهای خشکیده ای

که هر روز برایت از باغچه ی دلم چیدم

اما هرگز نشد

آنهارا به دستت برسانم

دلم...

هرگاه بهانه ی تورا می گیرد

تنها به او یک هیییییییییس هدیه می دهم

نمی دانم

شاید روزی بیایی

و عشق بزرگت را به من و دل مشتاقم هدیه دهی

 

نوشته شده در دو شنبه 3 مهر 1391برچسب:, ساعت 14:51 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

شاید آرام تر میشدم
فقط و فقط
اگر میفهمیدی
شعر هایم به همین راحتی که میخوانی
نوشته نشده اند…

 

نوشته شده در شنبه 1 مهر 1391برچسب:, ساعت 19:14 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

گرگها همیشه زوزه نمیكشند ...

گاهی هم می گویند :

دوستت دارم ...

و زودتر از آنكه بفهمی بره ای ...

میدرند خاطراتت را ...

و تو میمانی با تنی كه بوی گرگ گرفته ... !!!

نوشته شده در شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ساعت 21:6 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||2 comment

نقـش یـــک درخــت خشک را

در زنـدگی بازی میکـنم !

نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم


یا هیزم شکن پـیــر…

نوشته شده در شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ساعت 14:30 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

گفــت : با مــــــادر یه جمـــله بســـاز

گفتــم: من با مــادر جمله نمیســازم ،

دنیــــــــامو می سازم ...

نوشته شده در سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, ساعت 15:39 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

گـاهی گیر کرده ای میان زمین و آسمان ...
نمی دانی از دست داده ای ...
یـا از دست رفتـه ای

نوشته شده در سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, ساعت 15:38 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||comment

 

دلتنگــی را...

چگونه تلفظ کنم تا درک کنی

چهار ستون بدنـم
...
زیر سنگینی اش

تا خورده است؟؟؟؟

 

نوشته شده در سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:, ساعت 15:34 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||1comment

صفحه قبل 1 ... 36 37 38 39 40 ... 43 صفحه بعد