✣✣✣اگه بی جنبه ای نیا تو✣✣✣
هیس هیچی نگو!!!!!!!

 

تو گذشته ها هر وقت صحبت می شد می گفتند…
آدم یک بار به دنیا میاد و یک بارم از دنیا می ره.
آره ،آدم یک بار به دنیا میاد ولی رفتنش یک بار نیست ، که ای کاش می بود…
یک روز از یادم برد و من حس کردم دنیا تمام شد ،ولی صبر کردم .
انتظار چه کلمه ی وحشت آوری . بعد شنیدم دل بریده . وای چه لحظه ای…
دل کندن که مثل دل بریدن نیست . او دل برید ولی من نتوانستم دل بکنم . وباز صبر و انتظار…
گفتم از یاد رفته ام ، از دل رفته ام
پس از شهرم می روم تا چیز آشنایی عذابم ندهد .
خاطرات که تمام شدنی نیست . از دیارم رفتم که هیچ شکل و هیچ زبانی آشنا نباشد…
خاطرات همان است که بود همچنان زنده ام .
از دست رفتم ، از یاد رفتم ، از دل رفتم ، از شهر رفتم از دیارم بریدم . ولی باز هم نشد…
دل کندن اگر اسان بود ،‌ فرهاد به جای بیستون دل می کند !!

 

************************************

 

 

 

 

 پی نوشت:

 

 

  من می گویم دوستش دارم …
شما تنها می شنوید دوستش دارم !!

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:43 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

یه اتاق تاریک
 یه سکوت بهت آلود
 یه آرامش مسموم
 یه آهنگ ملایم
 یه جمله عمیق وسط آهنگ
 بی تو من در همه ی شهر غریبم
 یه قطره اشک که رو گونه هام لغزید
 بهم فهموند که چقدر دلم برای داشتنت تنگ شده
 امشب دستام بهونه دستاتو داره و چشمام حسرت یه نگاه تو اون چهره ی معصومت
 یه بغض غریب تو گلوم لونه کرده و یه احساس غریبتر داره تبر به ریشه بودنم میزنه
 دلم برای روزای آفتابی گذشته بی تابی میکنه و   دلتنگ پا گذاشتن رو جاده ی بارون زده ی خیالته
 چقدر سخته آرزوی کسی رو داشتن که آرزوتو نداره
 چقدر سخته دلتنگ کسی بودن که دلتنگ دیگریه
 خواستم رو یادت خط بکشم
 خواستم دیگه دلتنگت نباشم
 از جام بلند شدم
 چراغای اتاقو روشن کردم
 سکوت رو شکستم
 آهنگ رو قطع کردمو اشکامو پاک
 اما قطره اشک بعدیم رو گونه هام سر خورد
 تا بهم بفهمونه که هنوزم دلتنگم
 هنوزم دلتنگم…


 

 

 

 

حکایت من ؛
حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت …
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت …
حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد …
زخم داشت و ننالید …
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت …
حکایت من ؛
حکایت چوپان بی گله و ساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛ تا همۀ صداها را بشنود … !!

 

پی نوشت:

************************************

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:36 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

برای روزها می نویسم… روزهایی سرشار از بودن و نبودنها.
برای داستان هایی می نویسم که هیچ گاه نوشته نشدند…
برای شعرهایی که هیچ گاه نسرودم…
برای کسانی که هیچ وقت نبودند…
برای لحظه هایی که از یاد رفتند…
برای جملاتی که گفته نشدند…
برای ثانیه هایی که نبوذند…
می نویسم…
برای رویاهایی که از دست رفتند،برای بهارهایی که نیامدند
می نویسم…
برای کاغذهایی که پاره نشدند،برای کتابهایی که خوانده نشدند،می نویسم،برای چشم هایی که ندیدم…
برای بسته هایی که هیچ گاه به مقصد نرسیدند…برای راه هایی که طی نشدند…برای فاصله هایی که از بین نرفتند…برای انسانهایی که با هم نبودند…برای احساساستی که بیان نشدند….برای منطق هایی که درست نبودند…برای عشق هایی که منطقی نبودند…برای منطق هایی که عاشقانه نبودند…برای کسانی که بزرگ نشدند…برای کودکانی که کودک ماندند…
برای کسانی که رفتند…برای کسانی که بر نگشتند…
می نویسم… برای این کاغذی که تمام می شود !!!


 

 

 

 

یکی از بهترین حــــس ها مال وقتیه که ازش جدا میشی میای خونه و دستات هنوز بوی عــــطرشو میده… ♥

پی نوشت:

************************************

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:35 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

 

فرشته ای آرام به روی من لبخند میزند…

صدای اذان درگوش شهر پیچیده،کودک احساس من دل به جاده میسپارد…حیات یک عشق آغاز میشود…اندیشه هایی نو زاده میشوند…
کودک بیتاب به فرشته سلام میکند…لحظه ای غرق سکوت میشوند…فرشته اشک میریزد…کودک نیز…و سکوت آسمانیشان میشکند…خداوند دارد نگاه میکند…به فرشته…به کودک…به احساس مقدسشان…رویایی خیس میان هرسه جاری میشود…و دوباره سکوت…
کودک آن روزها انگار اسیر شده است و خدا در انتظار…چه کسی قفس را میشکند؟!پرنده ی درون من سخت بیتاب پرواز است…آرام ندارد…پرنده گاهی خسته میشود…
یکسال دیگر از جوانی ام گذشت…من آرام تر شده ام…شاید صاف تر…در شب تولد خویش سخت در اندیشه ی فردایم…در تب و تاب سفر…در تلاش برای تحقق هزاران آرزو…من همیشه پرامیدم…همیشه صبور…

************************************

پی نوشت:

من چه غریبانه تولد خویش را در تنهایی،انگار به سوگ مینشینم…در انتظار توام…

 

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:34 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

حق با تو بود یه جا باید تموم شه
تا کی روزات به پای من حروم شه
خزونمون منتظر بهار نیست
حق با تو بود رسیدنی تو کار نیست
حق با تو بود گذشت دیگه جوونی
ستاره و گریه و مهربونی
گذشت دیگه از منو تو بهونه
دیوونه بازی های عاشقونه
یکی بودو یکی نبود باشه برو بود و نبود
حق با توه همه کسم من بدم عیب از تو نبود
یکی بودو یکی نبود باشه برو بود و نبود
حق با توه همه کسم من بدم عیب از تو نبود

حق با توئه روزا دیگه یه رنگ نیست
انگاری عاشق شدنم قشنگ نیست
تو راست میگی پای ما رو زمینه
حق با توه منطق دنیا اینه
حق با توه حق با تو بود همیشه
تقدیر ما هیچوقت عوض نمیشه
انگار دیگه با این چشمای قرمز
باید بهت بگم گلم
خداحافظ خداحافظ خداحافظ
یکی بودو یکی نبود باشه برو بود و نبود
حق با توه همه کسم من بدم عیب از تو نبود
یکی بودو یکی نبود باشه برو بود و نبود
حق با توه همه کسم من بدم عیب از تو نبود


 

پی نوشت:

 

 

شاید تو نمی دانی…
چقدر سخت است…
یار را …. با یار …. دیدن…!!

************************************

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:33 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
چه چراغ چشم دارد از شبان و روزان
که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری
دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
نرسید آن ماهی که به تو پرتوی رساند
دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری
همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد
دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری
سحرم کشیده خنجر که ، چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من ؟
که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی
بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری

************************************

پی نوشت:

 

می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:32 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

 

 

من اینجوری نمیتونم یه سدی بین قلب ماست
تو باید غرق شی در من بفهمی کی دلش دریاست
من اینجوری نمیتونم تو پای من نمیشینی
تو رو اینقدر بخشیدم بزرگیم رو نمی بینی
همیشه مقصدم بودی کجا با تو سفر کردم
چقدر تنها برم دریا چقدر تنهایی برگردم
من اینجوری دلم خوش نیست شبم با ترس هم مرزه
بهشتم اونورش باشه به این برزخ نمی ارزه
من اینجوری نمیتونم تو این جایی و من تنهام
دارم میمیرم از بس که نگفتم چی ازت میخوام
همیشه مقصدم بودی کجا با تو سفر کردم
چقدر تنها برم دریا چقدر تنهایی برگردم

************************************

پی نوشت:

آرزویم با تو بودن است
اما نه به بهای پا گذاشتن روی آرزوی تو
آرزویم این است
که بخواهی و بمانی
نه اینکه بمانی به خواهشم !

نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:31 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||
یه وقتایی میشه که دلم میخواد تو جاده ی زندگی دنده عقب بگیرم

برم به اونایی که پشت چراغ قرمز دارن له له میزنن بگم:

باور کنین بعد چراغ سبز دنیا هیچی نیس!

از ما که گذشت!

شما همون پشت چراغ قرمز در انتظار یه رویای شیرین بمونین



نوشته شده در چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:29 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

ارایش

دخترها و آرایششون به چند دسته تقسیم میشن :

۱) بی نیاز : خداوند عالم این دختران را به طور پیشفرض زیبا آفریده . لامصب هرچی بیشتر نیگاشون می کنی ، کمتر عیب و نقص درشون پیدا می کنی !! این ها دیگه اگه دست نزنن به خودشون سنگین ترن و اگه دست بزنن ، به نظر من در کار و هنر خدا دخالت کردن …

۲) کم نیاز : دختر هایی با چهر های معمولی که اگه مقداری به خودشون برسن ، خیلی خیلی تو اجتماع تحویل گرفته میشن ! اعتماد به نفسشون به طور عجیبی بالا میره و خلاصه خیلی خوبه و خوشبحالشون میشه !

۳) پر نیاز : کسایی هستن که … خب ، چطو بگم … چیزه ، اینطور میگم : عزیزانِ من ، مهم اینه که دل آدم پاک باشه ( از بقیه ی این قسمت صرف نظر شد )

۴) پر کارها! : از اسمشون معلومه … دیدین گریمور ها برا گریم یه بازیگر بعضی اوقات یکی – دو ساعت وقت میزارن ؟ حالا این قبیل از خانوم ها ، اینجوری رفتار می کنن . طوری که وقتی از جلو میز آرایش پا میشن ، لایه ای به ضخامت یک سانتیمتر روی پوست صورتشون رو پوشونده ! البته اسم دیگه ی این قشر ، افراطیون و اغراقیون نیز می باشد !

( گفته شده کسانی در جامعه بوده اند که از همین شیوه ی پُرکار به شدت به نفع خودشون استفاده نموده و به مدت چندین ماه سر دوست پسرشان را شیره مالونده و با او هم ازدواج نموده اند … در حالی که فردای روز عروسی ، شادوماد به لایه ی زیرین آرایش پی برده و مجاب به هزینه ی هنگفت عمل جراحی روی پوست صورت عروس خانوم گردیده ! )

نوشته شده در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, ساعت 14:6 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

23.jpg

دیـــروز ، همیـــن حوالـــی

زلـــزله ای آمــد…

حـالا همـه حـالـمــ را می پـرسند !!!

بـی خـبـر از اینـ ـکـه ” مــن”

بـه ایـن لـرزیـدنـهـا

سالهـاسـتــ کـه عـادتـــ کـرده امـــ…

بـه لـرزشـهای شـدید شـانه هایـمــــ

و تـرکــــهای عمــیــق قــلــبــمـــ…

امـّـا هنـوز ” خـــوبــم !!! “

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, ساعت 19:23 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

اخه عوضی...هم قدته؟...هم وزنته؟....هم سنته؟هم هیکلته؟

 لعنت به این بی وجدان


نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, ساعت 19:23 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

دوستی ها کمرنگ...
بی کسی ها پیداست.....
راست گفتی سهراب !
ادم اینجا تنهاست.....!!!!

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, ساعت 19:22 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

بابال شکسته پر کشیدن هنر است

نوشته شده در یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, ساعت 19:21 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

چـقــــدر ســـختــــه منـــطقـــــی فــکر کنــــی . . .

وقتــــی احــســـاســـاتـــت داره خـــفــت میـــکنـــه . .

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:30 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||


 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, ساعت 18:58 به قلم ✪بــــهـــراد✪ ||

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 43 صفحه بعد